توضيح مطلب: هستى ـ كه از مبدأ كل سريان پيدا مى كند ـ به حكم طبيعت عليت و معلوليت ـ كه به صورت يك قانون كلى بر جهان هستى حاكم است ـ مرتبه به مرتبه نازل تر مى شود و در اين نزول، هر معلولى از علت خود متأخر و هر علتى بر معلول خود مقدم است؛ تا آنكه اين مراتب وجودى، به مرتبه اى مى رسد كه وجود آن قدر ضعيف بوده كه با نيستى آميخته است. توجّه به اين نكته، از آن جهت ضرورى است كه خيال نشود اصلاً لازمه هستى وجود نقصان است! نه؛ بلكه لازمه اصل هستى نامحدوديت و اطلاق و كمال است. هستى در ذات خودش، نيستى را طرد مى كند؛ ولى در عين حال هستى در مراتب نزول خودش ـ كه لازمه معلوليت است ـ [با نيستى توأم است]. به بيان ديگر، لازمه هر معلوليتى ـ كه معلول از ذات علّت ناشى شده باشد و علت، منشأ ايجاد آن باشد ـ اين است كه مرتبه بعدى ناقص تر باشد. خود اين نقصان، راه يافتن عدم است؛ باز از آن مرتبه به مرتبه ديگرى كه از آن ناقص تر است، نزول مى كند تا به دنياى ما مى رسد؛ يعنى، حالتى كه به آن مى گوييم ماده. اين عالم به لحاظ مرتبه خاص وجودى خود، قوانين خاصى دارد. حركت، تغيير، تدريج، قبول كردن، اثر پذيرفتن، وجود نواقص و ... همه لازمه ذات اين عالم است؛ آن كه غير از اين قوانين بر او حاكم است، در غير اين عالم است، در جاى ديگر است و در مرتبه ديگر از وجود است. به هر روى بايد توجه داشت عالمى كه ما اكنون در آن هستيم، آخرين تنزل نور وجود و آخرين حدّ قوس نزول است؛ منتها عالم كمال و تكامل است. هستى در همين عالم، رو به تكامل و پر كردن نيستى ها مى رود كه روى قوس اوّل خودش و به هستى اوّل برمى گردد:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»[220]؛ «ما ز آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم».[221] چهارم. در همين عالم مادى، امور خير بر شرور غالب است و ترك خير كثير براى پديد نيامدن شرّ قليل، خلاف حكمت و نقض غرض است. پنجم. همين شرور قليل نيز فوايد فراوانى براى بشر دارد كه شمارش آنها امكان ندارد.[222] حال پاسخ پرسش اوّل و دوم با توجه به آنچه كه در بالا تبيين شد و با دقت در آنچه كه در ذيل طرح مى گردد، روشن مى شود. شرور و نيستى ها : وجود نواقص و شرور و نيستى ها و خلأها، حاصل نظام و قوانين حاكم بر عالم مادى و جبرى است و اين به دليل قرار گرفتن عالم مادى، در پايين ترين مراتب هستى است. اگر عالم طبيعى مى خواهد طبيعت را داشته باشد كه هست و مى خواهد همين عالمى باشد كه هست؛ اينها نيز در آن وجود دارد. امّا اگر بخواهيم بگوييم كه خوبى هاى اين عالم باشد؛ ولى بدى ها و نواقص آن نباشد؛ در اين صورت اصلاً اين عالم، اين عالم نخواهد بود؛ بلكه جهانى همانند عالم فرشتگان بوده و از نظام جامعه انسانى به دور خواهد بود. بايد توجّه داشت موجودات در مراتب خودشان، عينا مثل اعداد در مراتب خودشان هستند. مراتب هستى، مثل مراتب اعداد است و هر عددى مرتبه اش مقوم ذات آن است؛ يعنى، هر عددى اين طور نيست كه خودش يك چيز باشد و مرتبه اش يك حالت عارضى براى آن. مثل اينكه هر كدام از ما كه در جايى قرار داريم و سكونت گزيده ايم، اين مكان ها مقوم ما نباشد؛ يعنى، ممكن است من، من باشم؛ ولى در قم سكونت نداشته باشم پس اينجاها و مرتبه ها براى ما يك حالات عارضى و جدا از اصل وجود ما است. اما اعداد، مرتبه مقومشان است. عدد پنج مرتبه اى دارد كه بعد از چهار و قبل از شش است. آيا معقول است كه جاى عدد پنج عوض بشود؛ ولى پنج، پنج باشد؟ مثلاً فرض كنيم جاى اين عدد پنج، ميان چهار و شش نباشد، ميان پانزده و هفده باشد و پنج باشد!؟ اگر ميان هفده و پانزده قرار گرفت، نه فقط جايش عوض شده؛ بلكه اصلاً ديگر خودش، خودش نيست. آن ديگر پنج نيست، آن همان شانزده است. شانزده بودن شانزده، فقط به اين است كه ميان پانزده و هفده باشد. پنج بودن پنج هم به اين است كه ميان چهار و شش باشد. اين طور نيست كه اعداد خودشان يك چيز باشند و مرتبه شان چيز ديگر و ما اين طور اصطلاح كرده ايم؛ بلكه هر مرتبه اى حقيقتا مقوّم ذات آن مرتبه است. تمام عوالم هستى و همه موجودات آن نيز مرتبه شان، مقوم خودشان است. اگر تمام خصوصيات عالم مثال را بگوييم و توقّع داشته باشيم در مرتبه عالم مادى باشد و در مرتبه خودش نباشد؛ آن وقت اصلاً عالم مثال نيست و چيز ديگرى است.[223] چنان كه عالم ماده، آميختگى با نيستى، نواقص و شرور، مقوّم ذاتشان است. و تدريج، حركت، تغيير و ... همه از لوازم مرتبه وجودى عالم مادى است. بنابراين، نواقص موجود، حاصل نظام و سنن حاكم بر عالم مادى است و منشأ آن نيز مرتبه وجودى عالم مادى در جهان هستى است كه نازل ترين و پايين ترين آن به شمار مى رود. يكى از نكات بديع خلقت، آفرينش انسان در اين عالم مادى است. درست است كه عالم مادى، قابليت رهايى از نواقص را ندارد؛ ولى در آفرينش انسان، با توجه به روح او ـ كه خصيصه اى فرا مادى است ـ مكانيزمى قرار دارد كه قابليّت تكامل و عوض شدن را دارا بوده و اگر اين قابليت در او وجود نداشت، مؤاخذه او در جهان ديگر بى معنا بود. اين از عدالت خداوند است كه آدمى را به صورتى بيافريند كه بتواند در همين عالم مادى، جايگاه خود را در عوالم برتر گزينش كرده و به سوى آن حركت كند. عدل الهى و لقمه حرام پرسش 27 . گفته مى شود كه خوردن مال حرام بر روى اولاد تأثير مى گذارد؛ حال كسى كه پدر و مادرش مال حرام به او داده اند، چرا بايد فرزند، جور و ستم عمل زشت پدر و مادر خود را بچشد؟ توجّه به چند اصل، ما را در فهم بهتر پاسخ يارى مى دهد: يك. حكمت الهى يا غايت مندى افعال خداوند براساس دلايل متقن و موجّه، ما اعتقاد داريم كه افعال الهى غايات و اغراض خاصى دارد. مقصود از غايتمندى فعل خداوند، اين است كه فعل او، مشتمل بر مصالح و منافعى است كه به مخلوقات او بازمى گردد و چنين نيست كه انجام و ترك آن، به لحاظ منافع آفريدگان او على السويه باشد. ازاين رو غايت در افعال الهى، غايت فعل است، نه غايت فاعل؛ زيرا ذات خداوند، كامل، مطلق و غنى است و هيچ غايتى براى آن قابل تصور نيست.[224] با توّجه به اين تحليل، غايتمند بودن افعال الهى؛ يعنى، خداوند از ارتكاب افعال لغو و بيهوده، منزّه و افعال او حكيمانه است. به عبارت ديگر داراى غايات معقول و موجهى است. دو. عدل الهى از آنجا كه بهترين معناى «عدل»، رعايت تناسب هر چيزى در موقعيت و جايگاه مناسب خويش است؛ عدل الهى آن است كه خداوند، با هر موجودى، آن چنان كه شايسته او است، رفتار كند و او را در موضعى كه در خور آن است، بنشاند و چيزى را كه مستحق آن است، به او عطا كند.[225] سه. رابطه حكمت و عدل «حكمت» عبارت است از: اجتناب فاعل از انجام كارهاى زشت و قبيح. اين معنا، شامل عدل نيز مى گردد؛ زيرا عدالت ورزى كارى شايسته و ظلم عملى قبيح است. براين اساس مى توان، صفت عدل را يكى از شاخه هاى صفت حكمت به شمار آورد.[226] چهار. منشأ آلام و مصايب آدمى ما در دنيا شاهد وجود درد و رنج انسان ها هستيم و نمى توانيم آن را پنهان كنيم. اين درد و رنج، از دو حالت خارج نيست: 1. بخشى از آلام و مصايب آدمى، برخاسته از اعمال ناشايست او و نتيجه گناهان و خطاهاى او است. انسان با توجّه به غايت حكيمانه اى كه براى خلقت او وجود دارد، موجودى مختار آفريده شده است. گروهى از انسان ها با سوء اختيار خويش، مرتكب خطا مى گردند و در نتيجه، به عواقب مرارت بار و تلخ آن گرفتار مى شوند. 2. بخشى از تلخ كامى هاى انسان، ارتباطى به اعمال وى ندارد و كيفر گناهان او نيست؛ مانند مثالى كه شما مطرح ساخته ايد كه درد و رنج فرزندان پدر و مادر يا خانوده اى كه مثلاً مال حرام تهيه كرده اند، معلول اعمال خود آنان نيست؛ بلكه مرتبط با اعمال ديگران است. پنج. عدل الهى و آلام بشرى به نظر مى رسد با توجّه به آموزه هاى دينى در باب حكمت و عدل الهى، آلام بشرى با دو نوع مختص به خود، هيچ منافاتى با عدل الهى و حكمت او ندارد. اين عدم تنافى را با دو تقرير مى توان ارائه كرد: 1. روشن است آلامى كه معلول كردار خود آدمى است، هيچ ارتباطى به خداوند ندارد و برعكس بر اساس عدل او ـ كه هركس نتيجه اعمال خويش را خواهد گرفت ـ اين آلام ثمره اعمال خود انسان است. تلخ كامى هايى كه ارتباط با اعمال خود شخص ندارد و در اثر عملكرد كس ديگرى به وى رسيده است، خداوند بر اساس رحمت و عدل خود، به گونه اى اين آلام را جبران مى كند؛ يعنى، او در دنيا يا در آخرت، نعمتى را به انسان درد كشيده مى بخشد كه از درد و رنج او بزرگ تر است و از اين طريق، درد و رنجى را كه او متحمل شده است، جبران مى كند. از اين رو هر چند فرزند يك شخص حرام خوار، بر اثر فعل زشت پدر خويش دچار مصايبى مى شود؛ ولى خداوند متعال، بر اساس «عدالت» خود اين درد و رنج را به گونه اى جبران خواهد كرد. البته اين جبران هنگامى خواهد بود كه فرد يا فرزند مزبور، نتواند به دلايل و عللى، اراده خويش را به كار گرفته و مسير زندگى خويش را تغيير دهد. اما اگر توانا بر استفاده درست از اراده خود بوده و برايش مقدور است كه برنامه زندگى خود را از مسير پدرش، جدا ساخته، راه هدايت را طى كند. از آنجا كه در اين صورت تداوم آلام و فرورفتن در آن، معلول اراده خود شخص است؛ عدل الهى اقتضا مى كند كه فرزند نيز به دليل سوء اختيار، مجازات شود؛ چه در دنيا و چه در آخرت. 2. تقرير دوم با توجّه به اصول ذيل روشن مى شود: 2ـ1. جهان طبيعت؛ بلكه كل عالم هستى، داراى نظام خاصى است و قوانين و سنن ثابت و تغيير ناپذيرى، بر آن حاكم است. يكى از عمده ترين اين قوانين، اصل «عليت» است كه بر اساس آن، هر موجود ممكنى، داراى علتى است و بين علت و معلول نيز نوعى سنخيت وجود دارد؛ به گونه اى كه هر معلولى، از هر علتى به وجود نمى آيد. 2ـ2. قوانين حاكم بر جهان، ذاتى آن است؛ به اين معنا كه نمى توان فرض كرد جهان باشد، اما قوانين و نظام هاى آن تغيير كند. همان گونه كه نمى توان شكر يا آبى را فرض كرد كه شيرينى يا رطوبت نداشته باشد. 2ـ3. لازمه قوانين ثابت و تفكيك ناپذير جهان، آن است كه ميان موجودات هستى، تفاوت هايى باشد؛ مثلاً سنخيت و هماهنگى «علت و معلول» ايجاب مى كند كه اگر علت تولّد نوزاد كور يا كودن، محقق گرديد، معلول متناسب با آن (تولد انسانى كور يا كودن) نيز موجود گردد، يا مثلاً خوردن مال حرام و خوراندن آن به ديگران، موجب مى شود كه آدمى در دنيا، دچار آلام، دردها و رنج هايى شود و برعكس خوردن مال حلال و خوراندن آن به ديگران، باعث مى گردد كه بركات دنيوى براى وى پديد آيد. بنابراين وجود تفاوت ها در ميان مخلوقات خداوند، از لوازم جدايى ناپذير قوانينى است كه تغيير و جدايى آنها از جهان، ممكن نيست و اصلاً عدل و حكمت الهى، چنين اقتضايى را بر اساس ايجاد نظام احسن، شكل داده است. با توجّه به اين مطالب، مى گوييم: نرسيدن فرزند حرام خوار به بعضى از كمالات و بلكه دچار بلا و مصيبت شدن وى، از آن رو است كه به دليل قوانين حاكم بر هستى، اساسا قابليت دريافت چنين كمالاتى را ندارد. بنابراين فرو غلتيدن فرزند حرام خوار در درد و رنج، به هيچ وجه با عدل الهى منافات ندارد؛ زيرا از ظلم يا تبعيض خداوند سرچشمه نمى گيرد. از اين رو نمى توان آن را نشانه اى بر انجام دادن فعل قبيح از سوى خدا دانست. علاوه بر آن به اقتضاى حكمت و عدل الهى، اين فرزند از اراده و اختيارى آزاد برخوردار است و مى تواند با حسن استفاده از آن، خود را از نتايج سوء خوردن مال حرام ـ كه به وسيله پدرش صورت پذيرفته ـ رها سازد. به هر روى بايد به اين نكته توجّه كرد كه انسان ـ به عنوان يك موجود مسئول و تلاشگر ـ هم مى تواند براى بهتر كردن زندگى خود و مبارزه با عوامل طبيعت، نقش داشته باشد و هم مقدور او است كه با مبارزه با عوامل سوء اجتماعى و بد كردارى ها و ستمگرى هاى افراد انسان ـ ولو پدر خويش ـ آينده درخشانى را براى خويش رقم بزند. البته براساس عدالت خدا؛ انتظارى كه خداوند از فرزند حلال زاده و با استعداد دارد، بيش از فرزند حرام زاده و كم استعداد است و بازخواست اين دو متفاوت خواهد بود؛ چنان كه انتظار از عالم نسبت به جاهل متفاوت است. حتى درباره ميزان مجازات و اجراى حدود دنيايى نيز تفاوت شرايط ملاحظه مى شود؛ چنان كه متأهلان سخت تر از مجردها مجازات مى شوند.
نظرات شما عزیزان: